خبرگزاری مهر، گروه مجله _ فاطمه برزویی: اولین روز مناظرهها، همزمان با شروع اولین امتحانات دانشگاه بود و دانشجویان با یک دو راهی روبرو شدند، اینکه برای دیدن مناظرهها دست به دامن تنها تلویزیون نمازخانه خوابگاه شوند یا پشت میزهای درس و کتابهایشان بنشینند تا حداقل نمره قبولی را بگیرند و به قول خودشان پاس شوند. برخی راه میانه را انتخاب کردند؛ با کتابهایشان به نمازخانه رفتند، در حالی که دیگران همچنان مردد و نگران در اتاقهایشان ماندند.
شب اول، هرچند خیلیها با تردید بین دو راهی امتحان و مناظره، دومی را انتخاب کرده بودند اما چیزی نگذشت که هیجان بحث به نگرانی برای امتحان فردا چربید. بحثها و تحلیلها تا دیر وقت ادامه داشت. بچهها تصمیم گرفتند شبهای بعد نیز این جمع را حفظ کنند.
قرارهای نانوشته دختران خوابگاه
شب دوم از راه رسید و تعداد بیشتری از دانشجویان به نمازخانه آمدند. فضای نمازخانه دیگر به سادگی شب قبل نبود. برخی دانشجویان گوشهای جمع شده بودند و با جدیت به بحثهای سیاسی گوش میدادند، در حالی که عدهای در همان دوراهی دست و پا میزدند و با کتابهایشان تلاش میکردند هم به کاندیداها گوش کنند و هم چند صفحهای از جزوههاشان را بخوانند.
شب سوم و چهارم هم به همین منوال گذشت. شب آخر، شلوغترین شب نمازخانه بود. حالا دیگر همه میدانستند که یک قرار نانوشته با یکدیگر دارند؛ هر شب دور هم جمع میشدند و کاندیداها را رصد میکردند.
بحثها جدیتر شده بود و برخی دانشجویان شروع به نوشتن یادداشتهایی درباره هر کاندیدا کرده بودند. یکی از دانشجویانی که همیشه ساکت بود، حالا به یک تحلیلگر تبدیل شده بود و با شور و حرارت تحلیلهایش را با دیگران به اشتراک میگذاشت. دیگری به ستاد انتخاباتی تبدیل شده بود و برای نامزد محبوبش حسابی تبلیغ میکرد تا رأیها را جمع کند.
این جمع شبانه به تدریج به یک رسم تبدیل شد و دانشجویان هر شب با اشتیاق بیشتری منتظر مناظرهها و تحلیلهای بعدی بودند. امتحانات همچنان ادامه داشت، اما مناظرهها حالا بخشی از زندگی روزمره دانشجویی شده بود و در میان تمام استرسها و نگرانیهای امتحانات، این لحظات کوتاه از بحث و گفتوگو، حال و هوای متفاوتی به خوابگاه دختران بخشیده بود. هشتم تیر روز قرارشان بود، قرار همان جمعی که هر شب رأس ساعت شروع مناظره در نمازخانه حاضر میشدند و بحثها را دنبال میکردند. فضای خوابگاه پر از حرفهای ریز و درشتی بود که درباره مناظرهها و کاندیداها زده میشد. از انصرافها گرفته تا احتمال اجماع…
کدام حوزه رأیگیری؟
جمعه بود و دانشجویان از شب قبل برنامهریزی کرده بودند هر کدام به کدام حوزه بروند. برخی دوست داشتند به حوزههای پر سر و صدا و شلوغ بروند؛ جایی که شاید کاندیدای مورد نظرشان هم آنجا حضور داشته باشد و شور و حال انتخاباتیتری را تجربه کنند. اما برخی دیگر ترجیح میدادند همین اطراف خوابگاه رأی بدهند و از شلوغی و هیاهو دوری کنند. همه آنها که تصمیم به رأی دادن گرفته بودند، قرار گذاشتند بعد از رأی دادن دوباره دور هم جمع شوند.
از جمع دختران خوابگاه، من از آنها بودم که یک صندوق جمعوجور را برای رأی دادن انتخاب کردم. فکر کردم رفتوآمد کمتر است و میتوانم راحتتر همهچیز را ببینم و به یاد بسپارم. شاید هم حس میکردم در این حوزه کوچک، راحتتر میشود با مردم ارتباط گرفت و حرف زد. با دخترها، عکس یادگاری از رفتنمان گرفتیم و سمت حوزه هنرستان اسلامی هنر و رسانه حرکت کردیم. نزدیکترین حوزه به خوابگاه، یک مدرسه جمعوجور که آدرس سرراستی هم داشت.
انگار یکی از مهمترین خطهای عمرمان را نوشته باشیم
به حوزه که رسیدیم، جو آرامی حاکم بود. به یکی از بچههای خوابگاه اجازه رأی ندادند؛ با خودش جز کارت دانشجویی مدرک شناسایی دیگری نیاورده بود اما برای آنکه بتواند انگشتش را توی استامپ بزند و روی یکی از برگهها اسم یکی از چهار نامزد انتخاباتی را بنویسد باید یا شناسنامه همراه میداشت یا کارت ملی. مدارکش اما جایی در کمد خانهشان در مشهد جا مانده بود.
هرچه با مسؤولان صندوق چانه زد نتوانست رأی بدهد؛ او با ناامیدی و کمی هم دلگیر و عصبانی از صف خارج شد؛ برایش مهم بود که شرکت کند اما بداقبالی مانعش شده بود.
صدای رادیو که موسیقی محلی پخش میکرد، از بلندگوهای کوچک مدرسه طنینانداز شده بود. بچهها نام کاندیدای مورد علاقهاش را مینوشتند و بعد با شوخی و گاهی با لجاجت رأیشان را به یکدیگر نشان میدادند؛ تا همین چند دقیقه قبل هم تلاش میکردند کاندیداهای مورد نظر خود را تبلیغ کنند و رأی دیگری را بزنند. اما وقتی وارد حوزه شدیم، فضای شوخیهای خوابگاهی تغییر کرد.
یکباره جدیت جای پرحرفیهایمان را گرفت. هر کس با دقت فرم را پر میکرد و نام کاندیدای مورد نظرش را مینوشت. بعد از آن، یکی یکی به سمت صندوق میرفتند و رأی خود را داخل میانداختند. لحظه مهمی برایمان بود؛ انگار یکی از مهمترین خطهای عمرمان را نوشته باشیم.
نظر شما